انسان ها در زندگی خود در دایره زندگی میکنند. دایره ها قوی ترین حصار ها هستند. هنگامی که میخواهند کسی را اعدام کنند، گردنش را با طناب محصور میکنند و هنگامی که دستبند میزنند با ف. این است قائدهی دایره.
ما در عصر ارتباطات در دایره هایی کم و بیش مثل
هم کمی بزرگتر و یا کوچک تر هستیم که غالبا کس یا کسان دیگری آن را برایمان درست
کرده اند - بالکل با چهارچوب متفاوت است - از این دایره ها هیچ جایی پیدا نیست
و
مردم فکر میکنند که تنها دیدگاه دیدگاه آن هاست همه مثل هم فکر میکنند و خلاصه
بخشی است از طیف گستردهی انسانیت بر زمین به نام حیات، حیاتی که متشکل شده است از
شعور، ایثار، عقل، نحوهی تفکر و.
دایره ها تمام زندگی ما هستند خطوط فکری ثابت
تکرارشونده در بعضی زمینه ها کمرنگ و در بعضی پررنگ و بعضی کوچک یا یا بالعکس.
این زندگی دایرهوار است که ما را نسبت به هر
اتفاق تک بعدی میسازد، خیلی راحت در برابر آرای دیگران مخالفت می ورزیم و خیلی از
نگاههای افراطی و یا تفریطی، و همینطور توهم اینکه دیگران چنین دیدگاهی دارند.
باید یاد بگیریم که هم جواب سه به علاوهی دو پنج است و هم جواب چهار به علاوهی
یک. برای مسائل اجتماعی و انسانی و هر حوزهای که انسان در آن دخیل است جواب واحدی
در کار نیست. یک چیز در آن واحد نه سیاه
سیاه و نه سفید سفید است. این دایره ها در
آخر منجر میشوند به مسئله ای که درباره اش صحبت کرده ایم: بت. از دایره های خود
بیرون بیاییم با زندگی به جای دیگران با دلسوزی و محبت و ایثار .
اما برای رفع تک سو نگاه کردن به قضایا باید در
زندگی دیگران حضور پیدا بکنیم. و این کتاب است که با آن میتوان قبل از مرگ هزار بار زندگی کرد، خود را بهجای شخصیت داستان پرورید و خود را در نقش غرق کرد.
ن.ک)حسی که کتاب به انسان میدهد ماورای فیلم و سویال و. است، شما در کتاب به جای کارگردان، قهرمان خود و فضاهای داستان را خودتان میسازید.
برداشتی آزاد از سخنارنی الیف شافاک در TED
همه چیز آنجا شروع میشود که ماهیت پایان مییابد. درک ماهیت معنایشرا می بازد و هدف های اصلی رنگ؛ اگر خاکستریها کمی بزرگ بگویند، تکرار.
تکرا باعث تغییر طیف میشود به دو رنگ سفید سفید یا سیاه سیاه. سپس بت ساخته میشود، خوب یا بد.
اتفاقی که می افتد را اینگونه بیان میکنم: انسانی که طبعش خاکستری و خاکستریپذیر است را برایش با دو رنگ جهانش را تصور میکنند. درختان سیاه، زمین سیاه، آسمان شاید سیاه و. ولی هاله ای کوچک را سفید. آن خود بت است با کمی دور و بری هایی که باعث این تغییر طیف رنگی شده اند. مردم به دو دسته تقسیم میشوند مخالف یا موافق، سیاه یا سفید. اینگونه جهان را با دو رنگ میکشیم و در کاغذ چیزی جز او و اطرافش نمی ماند.
بت ها معمولا سریع بعد از رفتن رنگ میبازند. بت درحال حاضر سفید است و بعد از حال حاضر میشود سیاه. باز هم یک جوشش دو طیفه که از تب مردم نشات میگیرد، سیاه پنداری. عالی یا سافل ، فراز یا فرود، عروج یا هبوط؛ حد وسطی برای این ماجرای پر هیجان نیست.
و اینگونه رابطهای مستقیم شکل میگیرد: تَب و بُت.
بت ها شکستنی بودند و باورها ماندگار "فردریش نیچه"
ماه زده بر پس تنهایی خویش
من نه
خورشید پشت کرده به نورانی خویش
من نه
ستاره نیز گاهی تک و منفرد
صوت تنهایی می کند پروا
ابر هم بی خودی نمی کند پروا
من نه
می مانم پای قرار بی قراری ام
سایهی بی صدایی ام
نغمهی بی کلامی ام
تا ته این بی انتها
یک مدعا
یک باور، یا اشتباه!!!
بهار شده این دل؟ نه!
کوچه بهاری شده تنها، افسوس
جای یک کوچهی تنهایی سرسبز هنوز هم خالی است
جای یک قاب پر از خط و خش یار هنوز هم باقی است
جای یک نامهی پر مهر و ترانه هنوز هم جاری است
دل من فکر نکن خالی نیست، از غم و اندوه و تن لرزه و ترس
اما
جای یک او هنوز هم خالی است
درباره این سایت